هنر و فلسفه‌ی هنر

از دید هگل، هنر همراه با دین و فلسفه، سه جزء تشکیل‌دهنده‌ی چیزی هستند که او “روح مطلق” می‌نامد: روح (یا هستیِ انسانی)، خویش را به مثابه اُبژه در برابر خود و موضوعِ شناختِ خود قرار می‌دهد. در تمامِ اَشکالِ روح مطلق، سوژه خود را به ابژه بدل می‌کند، یا ابژه، سوژه می‌شود. …

Read more

بی‌کرانگی نزد هگل

هستیِ متعیّن، هستیِ کرانمند است و هستیِ کرانمند، بالطّبع، امکانِ بی‌کرانگی را به ذهن متبادر می‌کند. هگل در «منطق کبیر» می‌نویسد: «کرانمندی، تنها یک ’به فراسوی خویش رفتن‘ است.» ( ترجمه‌ی میلر – صفحه‌ی ۱۴۵) و نیز در «منطقِ صغیر» می‌نویسد: « حقیقتِ امر کرانمند، ایده‌آلیته‌ی او [ یعنی نسبتِ او با امر بی‌کران] ست.»

Read more

فعلیّت Wirklichkeit

بنظر می‌رسد مایستر اکهارت – نویسنده‌ و عارفِ اواخر قرن ۱۳ و اوایل قرن ۱۴ میلادی – نخستین کسی بود که actualitas را از لاتین به Werkelichkeit یا با املای آلمانیِ مدرن، Wirklichkeit ترجمه کرد. actualitas برای اکهارت خود ترجمه‌ای بود از مفهومِ ارسطوییِ ἐνέργειᾰ ( energeia). در فلسفه‌ی ارسطو، فعلیّت نقطه‌ی مقابلِ δῠ́νᾰμῐς ( dúnamis) یا قوّه است:

Read more

هگل و متافیزیک 

تلقّیِ هگل به مثابه ی یک متافیزیک‌دان اخیراً نُقل محافل شده است. متافیزیک را معمولاً به مثابه‎ ی پژوهش درباره‌ی ماهیّتِ بنیادینِ واقعیّت تعریف می‌کنند. امّا هنگامی که محقّقان متافیزیسین‌بودنِ هگل را به چالش می‌کشند، چیزی نزدیک به آنچه کانت “متافیزیک خاص” می‌نامید را درنظر دارند: پژوهش در باب برخی امور که به حواس درنمی‌آیند مانند خدا و روح. ایشان منکر چنین چیزی در اندیشه‌ی هگل هستند….

Read more