هگل و مسیحیّت

هگل به این خاطر که مسیحیت را «دین مطلق» می‌پنداشت بدنام است. افزون بر این، آنچه او از مسیحیت در نظر دارد، صورتِ پروتستانیِ آن است. به زعم هگل مضمون دین و فلسفه هر دو یکسان است – هر دو به خدا نظر دارند. «خدا یگانه و تنها موضوع فلسفه است» ( منطق دانشنامه، بند 1). دین، موضوعِ خود را در قالب تصاویر، استعاره‌ها و داستان‌ها شرح می‌دهد (آنچه هگل آن را «تصویر- اندیشی» می نامد)، در حالی که فلسفه خدا را کاملاً مفهومی و عقلانی درک می کند. خدا از نظر هگل همان چیزی است که او آن را مطلق یا ایدهی مطلق می‌خواند و به مثابه خوداندیشیِ اندیشه تعریف می‌کند که خود کمالِ وجود است. …

Read more

آزادی از دید هگل

آزادی برای فلسفه‌ی هگل، ایده‌ی محوری‌ست. دلالتِ اصلیِ فلسفه‌ی تاریخِ او این است که تاریخ، دستیابیِ پیش‌رونده‌ی انسان به خودآگاهی و همزمان، فرایند تحقّقِ آزادی‌ست. به عقیده‌ی هگل، سرشتِ ما برخلاف سایر جانوران امری ثابت و تعیین‌شده نیست بلکه بر عکس، انسان خود تعیین‌کننده‌ی خویش است و سطحِ خود-تعیّن-بخشی‌اش بسته به میزان خودآگاهیِ اوست. اگر من بر توانایی‌ام در تعیینِ خود و سرنوشتم واقف نباشم، اگر خود را توسّط عواملی – که در واقع قابل رفع‌اند – مجبور ببینم، در هیچ‌یک از مقاصد و اهدافم آزاد نخواهم بود. من بالقوّه آزاد هستم چرا که علی‌الاصول قابلیتِ تشخیص این را دارم که توانایی‌هایم بیش از آن‌اند که [اکنون] هستند امّا این قابلیتِ بالقوه برای تحقّقِ آزادی کافی نیست. …

Read more

دولت از نگاه هگل

در فلسفه‌ی حق هگل، «دولت» سومین بخش از فصلِ «زندگی عرفی» است که به توصیفِ نهادهای متفاوتِ لازم برای بدل‌شدن انسان‎ها به افرادِ کاملاً توسعه‌یافته، آزاد و مسئولیت‌پذیر اختصاص دارد. هگل اساساً معتقد است که افراد در نتیجه‌ی شناخت جایگاهِ خود در کلیت‌های اجتماعی خاص، بلحاظ اخلاقی رشد می‌کنند. آنها در هر مورد، تنها در نتیجه‌ی تعلّق‌داشتن‌ به کل، به آن‌چه هستند آگاه می‌شوند، و می توانند آنچه را که می خواهند انجام دهند. از همین روست که آن‌ها می‌آموزند که منافع شخصی خود را تابع منافع کل کنند. …

Read more