بنظر میرسد مایستر اکهارت – نویسنده و عارفِ اواخر قرن ۱۳ و اوایل قرن ۱۴ میلادی – نخستین کسی بود که actualitas را از لاتین به Werkelichkeit یا با املای آلمانیِ مدرن، Wirklichkeit ترجمه کرد. actualitas برای اکهارت خود ترجمهای بود از مفهومِ ارسطوییِ ἐνέργειᾰ ( energeia). در فلسفهی ارسطو، فعلیّت نقطهی مقابلِ δῠ́νᾰμῐς ( dúnamis) یا قوّه است: هر چیز زمانی فعلیّت مییابد که به طریقی برای تحقّقِ قوّه و تواناییِ خود عمل کند. برای مثال، افرادِ انسانی از استعداد اندیشه برخوردارند و با مبادرت به اندیشیدن، قوّه و استعدادِ خود را تحقّق میبخشند ( و در واقع به سرشتِ خود واقعیّت میدهند چرا که انسان بنابر سرشت خود حیوانی اندیشهورز است). این نظریهی فعلیّت به مثابه کنش و تحقّقِ امکانهای صوری، برای هگل اهمیت بسزایی دارد ( ارسطو از تأثیرگذارترین افراد بر هگل است).
منطقِ هگل را میتوان به مثابه یک هستیشناسی – یعنی تلاشی در جهت تعریفِ هستی – تلقّی کرد که با «هستیِ محض» به عنوان نخستین مقوله آغاز میشود. دیالکتیکِ منطق با تعریفِ هستیِ محض آغاز شده و این به نوبهی خود ما را وامیدارد تا تعریف اولیه را با مقولاتِ بعدی کامل و کاملتر کنیم. نهایتاً در پایان منطق، به مقولهای میرسیم که « ایدهی مطلق» نامیده میشود و تمام مقولات پیش از خود را به مثابه لحظات یا جوانب خویش دربردارد. ایدهی مطلق، کاملترین تعریف از هستی است. اما در نظر هگل هنوز بالفعل نیست بلکه واقعیتِ صوریِ محض یا امکان صوریِ محض است.
هگل نیز مانند ارسطو معتقد است که ایده برای فعلیّت محتاج تحقّق در و از طریقِ جهان است. ارسطو مفهومِ افلاطونیِ وجودِ جهانِ مُثُل را رد میکند و در عوض، بر این است که صورتها با عملکرد یا کنشِ ابژهها در جهانِ ما هویّت مییابند و امکانهای جاویدانِ ( یا صورتها یا ایدههای ) عملاند. در تشابه با نظر ارسطو، هگل نیز معتقد است ایدهی مطلق «نا-واقعی»ست به این معنا که از طبیعت و روح انسانی ( که در نظام هگلی، فعلیتِ نهاییِ ایده است) جداست. از این رو هم برای ارسطو و هم نزد هگل، فعلیّت، تحقّقیابیِ انضمامیِ ایده است. و باز برای هر دو، این تحقّقیابی، یک نیرو و کنشِ گشایش و آشکارگیِ مدام نیز هست: جهان به صورتی ابدی، ایده را محقّق میکند اما این فرایند در ظرف زمان و تغیّراتِ اینجهانی رخ میدهد.
هگل بسیار مشتاق بود تا نشان دهد که چگونه حقیقت در زبانِ آلمانی نمودار میشود. شایان ذکر است که Wirklichkeit ( فعلیّت) با wirken به معنای «تأثیر داشتن» یا «مؤثّر بودن» خویشاوند است. همچنین Wirkung به معنای اثر یا تأثیر است. -Wirk هر جا که بطور کلی دلالت بر کنش و فعالیّت باشد به عنوان پیشوند ظاهر میشود مانند Wirkstoff به معنای عامل یا هر چیزِ فعّال. در پدیدارشناسیِ روح، هگل دربارهی «مطلق» چنین میگوید: ” فرایندِ شدن به خویشتنِ خویش است، چرخهایست که غایتِ خود را، در سرآغاز، به مثابه هدفِ خود از پیش در خود دارد و تنها بهواسطهی فرایندِ تحقّقِ خود و تنها در پایان، بالفعل است.” ( پیشگفتارِ پدیدارشناسی روح، بند ۱۸). و میگوید که مطلق را باید چنین دریافت: ” چونان صورت، صورتی تمام و کمالْ غنی و توسعهیافته. تنها آنگاه است که به مثابه امر بالفعل درک و بیان میشود” ( همانجا – بند ۱۹). در فلسفهی حق هگل اظهار میدارد که ” آنچه بخردانهاست بالفعل و آنچه بالفعل است بخردانه است”. این قول مشهور بهسادگی بدینمعناست که که خِرَد یا ایده خود را در آنچه بالفعل است انضمامیّت بخشیده و امر بالفعل، تحقّق و انضمامیّتِ ایده میباشد. هگل در درسگفتارهایش، جملهی فوق را بدین صورت نیز بیان کرده: ” آنچه بالفعل است بخردانه میگردد و آنچه بخردانه است بالفعل میشود”.
آنچه تا کنون آمد، توضیحاتی کلّی بود دربارهی چیستیِ امر بالفعل نزد هگل. امّا در منطقِ هگل ( یعنی کتاب «علم منطق»)، در بخش دوم یعنی «آموزهی ذات»٬ فعلیّت معنایی به مراتب مضیّق دارد. مقولاتِ مبحثِ ذات، با دوگانگیِ میان «درونی» و «بیرونی» ( یا «ذات» و «پدیدار») درگیراند. این دوگانگی در «فعلیّت»، سومین و آخرین فصلِ مبحثِ ذات، رفع میشود. اینجا نیز یک مقایسه با ارسطو مفید فایده است. در فعلیّتِ ارسطویی، چیزها میتوانند چونان «شدن به ذاتِ خویش» تعبیر شوند. چرا که فعلیّت شاملِ چیزیست فعّال در راستای تحقّقِ صورتِ خویش. مقولهی هگلیِ فعلیّت بر دوگانگیِ درونی/بیرونی فائق میآید از این طریق که کلّی میشود که چیزی غیر از اجزاء خود که در پیوند ارگانیک با یکدیگرند نیست. بنابراین٬ فعلیّت، بر ایدهی مطلق پیش دستی میکند، اما فاقدِ خودبسندگیِ آن است. بنابراین میتوان گفت که نزد هگل فعلیّتِ حقیقی (برخلافِ فعلیّتِ جزئی که در مبحثِ ذات مشاهده میشود) میبایست در هستیِ تامِ «برای-خود» یعنی ایدهی مطلق ( آخرین فصل منطق هگل) یافت شود. با این حال، همانطور که پیشتر بحث شد، این مهم حتّی در آنجا نیز به طور حقیقی حاصل نمی شود، بلکه فقط در روح ( یعنی سپهر تاریخِ انسان) است که حقیقتاً تحقّق مییابد.
The Hegel Dictionary
Glenn Alexander Magee
Continuum International Publishing Group
2010
میلاد عزیزی