تصوّرِ هگل از « حقیقت» را به سختی میتوان در قالب رایجِ «نظریههای حقیقت» آنطور که اخیراً در فلسفهی آنگلو-آمریکن مطرح شده جای داد. اولاً هگل میانِ حقیقت و «صِدق» قائل به تفاوت بود. او حقیقت را به مثابه خصوصیتِ اظهارات و مدعیات درنظر نمیگرفت. یک جملهی خبری مثل « گربه روی صندلی است» ممکن است صادق باشد ( اگر که گربه واقعاً روی صندلی باشد) امّا این برای هگل «حقیقت» نیست. او در ” منطق” حقیقت را به مثابه ” تطابق محتوا با خویش” تعریف میکند ( منطق صغیر – بند ۲۴) مثال او برای توضیح این مطلب، زمانیست که فردی را یک «دوستِ حقیقی» تلقّی میکنیم که این یعنی رفتار فردِ مورد نظر با مفهومِ دوستی مطابقت دارد. امّا هیچ هستیِ کرانمندی به طور کامل با مفهوم خود منطبق نیست و به تعبیری، تمام امور کرانمند «ناحقیقی» هستند. کمی پس از قطعهای که نقل شد هگل اضافه میکند: ” تنها خدا انطباق راستینِ مفهوم و واقعیت است، تمام چیزهای کرانمند از «ناحقیقت» متأثّراند، آنها مفهومی دارند اما وجود آنها برای مفهومشان نابسنده است.”
با این توضیحات میتوان معنای جملهی مشهور هگل در پیشگفتار “پدیدارشناسیِ روح” را به نیکی دریافت: ” ’حقیقی‘، کل است.” ( Das Wahre ist das Ganze ). برای هگل چیزها حقیقتِ خود را در «بیرونِ خویش» دارند، در ارتباط با تمام نظام واقعیت که آنها خود جزئی از آن را تشکیل میدهند. واقعیت، نظامیست که چیزها در آن در ارتباطی انداموار با یکدیگراند، متقابلاً به یکدیگر قوام و تعیّن میبخشند و هر کدام هویّت خود را در ارتباط با دیگران مییابد. بنابراین حقیقتِ امور، جایگاهشان در کل است. اگر ما طالبِ معنای نهاییِ این که چرا « گربه روی صندلی است.» و نیز معنای « گربه» و « صندلی» هستیم، میبایست رویکردی اتّخاذ کنیم که چیزها را در روابطشان با کل در نظر میگیرد.
دیدگاه هگل از حقیقت بسیار شبیه به چیزیست که « تئوریِ انسجام» نامیده شده. اما اختلافیست میان هگل و هواداران «انسجام» و آن اینکه هگل به حقیقتِ اظهارات و گزارشها به طور جزئی علاقمند نیست. حقیقت نزد او ویژگیِ خود مفاهیم و ابژههاست. گزارشها یا صادقاند یا کاذب. امّا حقیقت امریست عمیقتر و بهمراتب مهمتر از صِرفِ «صِدق». ممکن است ( همین حالا) حقیقت داشته باشد که « گربه روی صندلیست.» اما برای هگل، تمام اظهارات راجع به امور کرانمند «ناحقیقی»اند. چنین اظهاراتی ( که به امور کرانمند راجعاند) جزئی و ناکاملاند و تنها از چیزی آنی و حاضر خبر میدهند؛ « گربه روی صندلی است.» حقیقیست اما تنها بطور موقّت ( تا زمانی که گربه روی صندلی بماند) و تنها به این گربه و این صندلیِ خاص میپردازد.
هگل اظهارات راجع به امور کرانمند را ناحقیقی میداند زیرا که امور کرانمند، خود ناحقیقیاند: آنها تنها جزئی از کل و یک تکهی کوچک از آن را بازمینمایند ( این همان معنای عبارت هگل است: ” امور کرانمند از ناحقیقت متأثّراند. “). در تشابه، هر نظرگاهِ خاص در دیالکتیک هگل نیز ناحقیقیست زیرا به جایگاه مختص خود که تنها بخشی از کل و انتزاعی از آن است میچسبد و در نتیجه بهخودیِ خود گمراه کننده است. برای مثال هر مقولهی منطق ( هستی، نیستی، شدن، کیفیت، کمیت و …)، تعریفی موقّت و مشروط از «مطلق» است و بدینخاطر به مثابه تعریفِ مطلق، ناکافیست اما در عین حال [ به عنوانِ امری ضروری] بخشی از کل نظام منطق است که ساختِ مقولهایِ درونمایهی «مطلق» را تشکیل میدهد. تنها کُل حقیقیست و دریافتِ حقیقتِ هر ابژه یا ایدهی کرانمند، چیزی نیست جز رابطهاش با کُل.
ترجمهی مدخلی از:
“The Hegel Dictionary”
Glenn Alexander Magee
Continuum international publishing group
میلاد عزیزی