روح شاید مهمترین اصطلاح در فلسفهی هگل باشد. اصطلاحی که بهتناسبِ اهمیّتش، بدفهمیهای بسیاری را نیز موجب شده است. بسیاری از دانشجویان تاریخ فلسفه، «روحِ» هگل را امری آنجهانی و شبحگونه میدانند؛ نوعی موجود فراطبیعی که نخهای کنترل جهان ما را در دست دارد ( حتی Geist در آلمانی به لحاظ لغوی و ریشهشناختی با Ghost در انگلیسی مرتبط است.). اما حقیقت این است که روح نزد هگل امری کاملاً دنیوی و از جنس خود ماست. با این همه «فراطبیعی» نیز هست اما نه به معنایی که معمولاً از این عبارت مراد میکنیم.
هگل روح را در معنایی نزدیک به آنچه ما «طبیعت انسان» مینامیم بکار میبرد. در گذشته، پژوهشگران عادتاً Geist هگل را به ذهن ( Mind) برمیگرداندند در حالی که ذهن تنها بخشی از معنای مد نظر او را پوشش میدهد. روح به فُرمی بیهمتا از آگاهی دلالت دارد که تنها توسط انسان قابل دستیابیست. برخلاف سایر جانوران، انسان قادر به کسب خودآگاهیست: ما موجوداتی هستیم که میتوانیم خود را موضوع تأمّل و شناسایی قرار دهیم. همانند با سایر جانوران، ما نیز غرایز و سائقهایی داریم اما برخلاف ایشان، قادریم تا در آنها تأمّل کنیم، فهم کنیمشان، توسعهشان دهیم یا که محدودشان کنیم. ما همچنین قادریم علیه غرایز خود رفتار و آنها را انکار یا سرکوب کنیم ( مانند افرادی که داوطلبانه طریق تجرّد را برای زندگی برمیگزینند.).
در واقع برتری انسان در این است که میتواند چهبودگیِ خود را تعیین کند؛ انسان هستیِ خود را از طریق کنشِ خودآگاهاش انتخاب میکند. این همان چیزیست که «آزادی» انسان را شکل میدهد. با این حال، هگل تشخیص میدهد که دستیابی به روحِ خودآگاه، امریست زمانبَر. ما بهمثابه افراد انسانی، همگی زندگی را در قالب کودکانی خُرد، در حالتی کم و بیش حیوانی آغاز میکنیم: تحت کنترل سائقها و نیازهای خود، بیهیچ اندیشهای. با رشد و بلوغ ( و پروسهی یادگیری متناسب با آن) است که بیش از پیش به اندیشهی انتقادی در قبال خود میپردازیم و به درجاتی از خودآگاهی دست مییابیم.
این مراحل در مورد نوع انسان به مثابه یک کل نیز صادق است: نوع انسان نیز، به باور هگل، آغازی کودکانه و متأثّر از عقایدی کودکانه ( اساطیر، خرافات و …) داشت. انسان، به معنایی دقیق، خالق و مصنف اساطیر و … خود بود اما به آن میزان خودآگاه نبود تا بر این امر وقوف یابد؛ نیز ازین رو فاقد آزادی بود چرا که نمیتوانست بداند که قادر به تغییر ایدههای تعیّنبخش زندگانی خویش است و میتواند خود، هستیِ خود را شکل دهد. برای هگل تاریخ همزمان هم مراحل دستیابی به خودآگاهیست و هم فرایند تحقّق آزادی: تواناییِ انسان در خود-تعیّنبخشی ( Self-determination). با این دستاورد که تنها در دوران مدرن میتواند دست دهد، روح انسان به نهایت فعلیّتیافتگی خود میرسد.
فلسفهی هگل، جوانب مختلفی از «روح» را مورد مداقّه قرار میدهد. ” پدیدارشناسی روح” در واقع طرحیست از اَشکال بسیارگونی که روح از طریق آنها خود را بر ما آشکار میکند. برخی از این اَشکال، نسبت به دیگران برتری دارند: پایهایترین سائقهای فیزیولوژیک ما، خود بخشی از روح است اما بخشی بسیار ابتدایی که فاقد خودآگاهیست. همچنین روح خود را در نهادها و قوانین اجتماعی نیز به نمایش میگذارد چرا که این عناصر نیز آفریدهها یا به عبارتی خارجیّتیافتگیهای آگاهی انساناند. با این حال معمولاً افراد از تشخیص این نکته عاجزند و در عوض، قوانین و فُرم اجتماعی خود را تقدیری طبیعی یا الهی میدانند.
برترین شکل روح، نزد هگل، آنگاه محقّق میشود که روح به تمامی به خود آگاه شود و به عبارتی دیگر، بتواند حقیقت را دربارهی خود بیان کند. این همان معناییست که هگل از «فلسفه» مراد میکرد ( چنان که سقراط نیز خودشناسی را غایت فلسفه میدانست). هگل مدّعیست که روح از طریق فلسفه به والاترین شکل تجلّی خویش – خودآگاهیِ مطلق – دست مییابد. اما به باور او، تنها آن فلسفه قادر به دستیابی به نظرگاه «مطلق» است که بتواند بر فرایند تاریخیِ تناوردگی روح وقوف یابد ( یعنی عملاً فلسفهی خود هگل).
«فلسفهی روح» یکی از سه بخش عمدهی دستگاه فلسفی هگل را تشکیل میدهد. سایر بخشها عبارتند از « منطق» و «فلسفهی طبیعت». منطق دستگاه ایده است که مقولات و تعیّنات بنیادینِ وجود به شخصه را دربردارد. طبیعت، خارجیّتیابی یا تنیافتگی – تجلّیِ بیرونی و فیزیکال – این مقولات است. روح امریست که میتواند بر آن مقولاتِ بنیادین و نیز چگونگیِ تجلّیِ آنها در طبیعتِ غیر انسانی و انسانی آگاهی یابد و خاستگاهی طبیعی دارد ( ما همگی، پیش از هر چیز، حیوانیم) اما خویش را بهواسطهی تأمّل بر طبیعت و خود، از طبیعیبودنِ صرف برمیکشد.
هگل بهطرز جالبی میان سه بخش دستگاه خود – منطق، طبیعت، روح – و سه مقام تثلیث در مسیحیّت – پدر، پسر، روحالقدس – نوعی همراستایی را به تصویر میکشد و مسیحیّت را چونان پیشنگریِ اسطورهگونهی اصول فلسفهی خود میبیند و درین میان، ایدهی سنّتیِ «خدا» را نیز تصویر و تصوّری ( Vorstellung) پیشرس از مفهومی که خود از «روح» در ذهن دارد، تلقّی میکند.
The Hegel Dictionary”
Glenn Alexander Magee
Continuum International Publishing Group
میلاد عزیزی