فلسفه نزد هگل برترین صورتِ روحِ مطلق است. روح مطلق، روح است آنگاه که خود را موضوع شناخت قرار میدهد و به خود میاندیشد. صورتهای دیگرِ عبارتند از هنر و دین. هم در اثر هنری و هم در فعالیتِ مذهبی، روح با خویش رویارو میشود هرچند ممکن است کسی که به این فعالیتها مشغول است از این امر بیخبر باشد. اثر هنری همواره بیانیست از ماهیّتِ خودِ ما و دین ( خصوصاً مسیحیّت) از دید هگل، اساساً، یک بازنماییِ اساطیری از کار روح در تحقّقبخشیِ ایده در جهان است. امّا فلسفه در مرتبهای بالاتر از هنر و دین جای دارد چرا که نه هنر و نه دین قادر به توجیه و تعلیل خود نیستند و در نتیجه از درک و ایضاح خود ناتوانند. فلسفه اما قادر است “حقیقتِ درونیِ” هنر و دین را فاش سازد چرا که قادر به شناختِ بیواسطه، عقلانی و مفهومیِ ایده میباشد. هنر و دین هر دو کورمالکورمال در پیِ چیزی هستند که تنها توسط فلسفه قابل دستیابی است. هنر و دین به دلیل استفاده از “اندیشهی تصویری” ( تصاویر، استعارهها، تمثیلها، اساطیر و …) در نیل به خودآگاهی شکست میخورند. به عقیدهی هگل خودآگاهیِ حقیقی تنها از طریق اندیشهی مفهومی میسّر است.
هگل همچنین به فلسفه تحت عنوان دانش مطلق و نظرورزانگی مینگرد. در پدیدارشناسی روح، فلسفه را “نظام علم” (که پدیدارشناسی بخش نخست آن است) مینامد. احتجاج او در پدیدارشناسی روح این است که دانش مطلق، غایت و قلّهی تمامِ اَشکالِ روح انسانیست. هرچه افراد انسانی انجام میدهند به طریقی خودآگاهی را به عنوان غایت فراروی خود دارد؛ غایتی که تنها توسطِ دانش مطلق حقیقتاً کسب تواند شد. بنابراین، دستاورد فلسفه نزد هگل این است که در واقع حیات انسانی و نتیجتاً جهان را به اتمام و اکمال میرساند چرا که بهواسطهی اندیشهی فیلسوف است که وجود به خودآگاهی نایل میگردد.
برای هگل فُرم بنیادین فلسفه ( با وامگیریِ واژگان ارسطویی، فلسفهی اولی)، منطق است. در منطق هگل، ذهن بشر تنها با مفاهیم و ضرورتهای مفهومی سر و کار دارد و نه با دادههایی که به نحوی از طریق مشاهدهی جهان بدست آمده است. مقولات منطق، کلّی مفهومی – که در رأس آن ایده جا خوش کرده است – برمیسازند که بر دوگانگیِ دهنیّت و عینیّت فائق میآید. ایده در واقع بیان مفهومی و پیشرَس از خودآگاهیِ انضمامیِ انسان است که در آن سوژه به ابژه و بالعکس بدل میشود. نزد هگل فلسفهی طبیعت و فلسفهی روح به یک معنا منطقِ کاربَستیافتهاند ( این مسئله به صراحت در منطق دانشنامه بند 24 ذکر شده است). فلسفهی طبیعت نشان میدهد که چگونه مقولاتِ منطق خود را در اَشکالِ جهانِ فیزیکال آشکار میکنند و چگونه آن اَشکال، تقریبی از خودآگاهی و تجسّدی از ایده هستند. در فلسفهی روح ما شاهدیم که چگونه طبیعت به هستیِ انسانی که به تنهایی به کسب خودآگاهیِ حقیقی تواناست، تعالی مییابد. بنابراین، بشریت خودآگاهی طبیعت را هنگامی که به آگاهی از ساختار بنیادی واقعیت میرسیم برمیسازد؛ و ساختاری که در منطق آشکار شده است، به طور کامل به فعلیّت میرسد. بنابراین، با فلسفه روح (و به طور خاص با روح مطلق)، فلسفهی هگل به دورِ کاملِ خویش میرسد. دایرةالمعارف علوم فلسفی هگل طرح او را از این نظام فلسفی تشکیل میدهد.
از مطالب پیشگفته میتوان دریافت که فلسفه از نظر هگل در عین حال هم خودشناسیست و هم شناختِ کل. بنابراین، دو تعریف کلاسیک یونانی از خِرَد را برآورده میکند. از نظر هگل، همانند افلاطون، هیچ شناختی از خود بدون شناخت کلِ بزرگتری که خود بخشی از آن است، ممکن نخواهد بود. هگل با توجه به دکترین روابط درونی خود قادر است این مدّعا را با عباراتی قویتر بیان کند ( به زبان ساده، این ایده که چیزها نه تنها در ارتباط با یکدیگرند بلکه هستی خود را از همین ارتباط میگیرند. بنابراین هیچ چیز واقعاً به عنوان یک فردِ واحدِ صِرف به تنهایی جایگاهی در جهان ندارد). افزونبراین او معتقد است که مقولاتِ اندیشهای که در منطق مطالعه میشود، همزمان مقولاتِ هستی نیز هستند. از این رو، فلسفه در اساسیترین شکل خود (به عنوان منطق) هم خودشناسی است و هم معرفت به کل.
امروزه بسیاری از فیلسوفان میان فلسفه و تاریخ فلسفه قائل به تفاوت هستند ( و اغلب، مورّخینِ فلسفه را، فیلسوف محسوب نمیکنند). هگل چنین تمایزی را برسمیّت نمیشناسد. فلسفه، تنها تاریخ فلسفه است. چرا که درک صحیح از تاریخ فلسفه نه شورش و طغیان دیدگاههای متضاد علیه یکدیگر بلکه بیان و تصریحِ پیشرونده از حقیقت را نشان میدهد. در فرازی که توسط کارل روزنکرانتز، زندگینامهنویس هگل ثبت شده، هگل میگوید: “از شناخت واقعی [اصل تمام فلسفه]، مستفاد خواهد شد که در تمامِ ازمنه فقط یک فلسفه وجود داشته است. بنابراین اینجا نهتنها چیز جدیدی نمیگویم، بلکه کار فلسفی خود را دقیقاً وقف بازیابی قدیمیترین چیزها و رهاییشان از سوءتفاهماتی میکنم که اتمسفرِ غیرفلسفیِ دوران اخیر آنها را مدفون کرده است.” فلاسفهی مختلف هریک با روش و رویکرد خاص خود برجنبهای از حقیقت پرتو افکنده است. رویکردهای بسیار متفاوتِ فلسفه – برای مثال عقلگرایی و تجربهگرایی – هر یک چیزی را ادعا میکنند که صحیح است، اما تنها در محدودهای معین. صرفنظر از اختلافات میان متفکران، فلسفه همواره دو هدف غایی داشته است: خودشناسی و شناختِ کُل که با یکدیگر «حکمت» را تشکیل میدهند. هگل نشان میدهد که چگونه فلسفه به عنوان یک کل، خود را در زمان، در شخص فیلسوفانِ مختلف تجلّی میدهد و به تدریج آن دو هدف را تحقّق میبخشد. کمال نهایی عشق به خِرَد زمانی رخ می دهد که ، خودشناسی و معرفت کل در فلسفهای با هم منطبق و یکی شوند که نشان میدهد خودشناسی، غایتِ خودِ هستیست.
البته آنچه آمد دلالت بر این دارد که نظام هگل به معنایی واقعی، غایت فلسفه است. اگرچه هگل به صراحت چنین چیزی نمیگوید، اما این ادعا دلالتِ روشن اندیشهی اوست. راه دیگری برای بیان مطالب فوق این است که بگوییم هگل تمامِ تاریخ فلسفه را به عنوان مجموعهای از رویکردهای جزئی و ناکافی درونِ دیدگاهِ خود میفهمد. این گفته ممکن است نشانگرِ غروری عظیم باشد، امّا در واقع موضعی است که توسط دیگر فیلسوفان نیز اتّخاذ شده است. به عنوان مثال، ارسطو معمولاً بحث درباره یک موضوع را با مرور آنچه پیشینیان درآن باره گفتهاند آغاز میکند، و سپس نشان میدهد که هر یک به روش خود، بخشی از حقیقت ( که ارسطو خود بهتمامی درک کرده) را بیان کرده است. بهعلاوه، استدلال هگل در این باره (مانند استدلال ارسطو) کاملاً قانع کننده است. شایانِ تأکید است که به نظر هگل فلسفه یک فرآیند ضروری از پیشرفت تاریخی را طی کرده است. به زعم او برای افلاطون غیرممکن بود که تمام حقیقت را در زمان خویش دریابد. برای اینکه فلسفه به موضع هگل برسد، باید تغییرات تاریخی خاصی رخ میداد (مثلاً ظهور مسیحیت) که افلاطون نمی توانست آنها را پیشبینی و درک کند. بنابراین، به یک معنا، فلسفه محصول زمان خود است. با این حال، هگل خود را از این جهت منحصر به فرد میداند که در زمانی زندگی می کند که قادر است تاریخ فلسفه را بررسی و دستیابیِ فلسفه به غایاتِ نهاییاش را مشاهده و ثبت کند.
شرح هگل از تاریخ فلسفه را میتوان در سراسر آثارش یافت، اما منبع اصلی آن درسگفتارهای او درباره تاریخ فلسفه است. هگل این دوره را 9 بار در زندگی حرفه ای خود تدریس کرد: یک بار در ینا در 1805-1806. دو بار در هایدلبرگ در دوره ۱۸۱۶–۱۸; و شش بار در برلین از سال 1819 تا 1829. در زمان مرگش در سال 1831، او تازه شروع به تدریس دوره برای دهمین بار کرده بود. پس از مرگ هگل، درسگفتارها در سه جلد، برای نخستین بار در سال های 1833-1836 منتشر شد. این مطالب از آن زمان بارها توسط محقّقین مختلف ویرایش و چندین بار مجدداً منتشر شده است.
The Hegel Dictionary
Glenn Alexander Magee
Continuum International Publishing Group
میلاد عزیزی