آزادی برای فلسفهی هگل، ایدهی محوریست. دلالتِ اصلیِ فلسفهی تاریخِ او این است که تاریخ، دستیابیِ پیشروندهی انسان به خودآگاهی و همزمان، فرایند تحقّقِ آزادیست. به عقیدهی هگل، سرشتِ ما برخلاف سایر جانوران امری ثابت و تعیینشده نیست بلکه بر عکس، انسان خود تعیینکنندهی خویش است و سطحِ خود-تعیّن-بخشیاش بسته به میزان خودآگاهیِ اوست. اگر من بر تواناییام در تعیینِ خود و سرنوشتم واقف نباشم، اگر خود را توسّط عواملی – که در واقع قابل رفعاند – مجبور ببینم، در هیچیک از مقاصد و اهدافم آزاد نخواهم بود. من بالقوّه آزاد هستم چرا که علیالاصول قابلیتِ تشخیص این را دارم که تواناییهایم بیش از آناند که [اکنون] هستند امّا این قابلیتِ بالقوه برای تحقّقِ آزادی کافی نیست. تاریخ، داستانِ تلاش انسان است در جهت انتخاب و تحقّقِ چیستیِ خود. این تحقّق اما آزادشدگیِ او نیز هست. ازینروست که در هگل، خودآگاهی و آزادی در یکدیگر تنیدهاند.
با این حال اشتباهِ فاحشیست که آزادی نزد هگل را با نوعی خودسرانگی – اینکه هرچه میخواهیم بکنیم – یکی بگیریم. مفهومی که لیبرالیسم کلاسیک از آزادی داشت (آماج انتقاد هگل) بر این تصوّر استوار بود که فرد از نوعی نیروی منفیّت (نفیکنندگی) برخوردار است که به او امکان میدهد تا به طریقی شرایطِ پیشِ روی خود را ملغیٰ سازد و خویش را از آن جدا نماید. تصوّری از آزادی که بر «نه» گویی مبتنیست. وجه سلبیِ آزادی امّا با وجهی ایجابی همبسته است: تواناییِ ما تنها «نه» گفتن به شرایط و گزینههای معیّن نیست بلکه در عینحال «آری» گفتن به شرایط و گزینههای دیگر نیز هست.
در لیبرالیسمِ کلاسیک، آزادی به مثابه نبودِ مانع و اجبار در برابرِ انتخابهای انسان در نظر گرفته میشد. هگل امّا این تلقّی را از اساس مخدوش میدانست. پرسش او این است که چه چیز در وهلهی نخست، گزینههای مورد انتخابِ ما را تعیین میکند؟ آزادیِ انتخاب از میانِ شماری امورِ دادهشده – که توسّط نیروها و عوامل بیرون از ما وضع شدهاند – آزادی به معنای حقیقی نیست. آزادیِ حقیقی برای هگل این نیست که امورِ مورد گزینش ما را دیگری (چیز دیگر – شخص دیگر) مقرّر کند بلکه گزینشیست آزادانه و تعیینِ هستیِ خودِ ماست به واسطهی شرایطی که آزادی را ممکن میسازد.
به گفتهی هگل، آزادی باید خویش را بجویَد. این ممکن است ادّعایی غریب در نظر آید امّا در واقع در نهایتِ سادگیست. آزادی، آزاد بودن، نه تنها انتخابِ این یا آن گزینه بلکه حراست از و تداومِ شرایطِ امکان این انتخاب نیز هست. از این رو هگل در ” فلسفهی حق” مدّعیست که آزادی تنها میتواند در شرایطی معیّن محقّق شود. همانطور که گفته شد، آزادیِ حقیقی تنها با دستیابیِ انسان به خودآگاهی میسّر است. امّا این فقط یک فرایندِ تاریخی نیست بلکه همچنین واقعیّتی مستقر و اجتماعیست. واقعیت بخشیدن به سرشت خود به مثابه موجوداتی آزاد و خود-تعیین-گر امری است که تنها در جوامعی که از طریق اَشکالِ پیشرفتهی آگاهی از قبیل هنر، دین و فلسفه به خودآگاهی دستیافتهاند قابل حصول است. بنابراین، آزادیِ حقیقی همواره با خواستِ شرایط اجتماعی همراه است که خودآگاهی و از اینرو آزادی ما را ممکن میکند. به بیانی دیگر و متناقضنما، آزادیِ حقیقی با خواستِ تعیّن و محدودیت محقّق میشود.
موضع هگل در واقع غلبهی دیالکتیکی بر دوگانگیِ سنّتیِ میان آزادی و ضرورت است. پیشتر گفته شد که آزادیِ حقیقی، انتخاب از میان گزینههایی چند مقرَّر از سوی نیروهای بیرونی [و بیگانه] نیست. اما میتوان به هگل معترض شد که چگونه میتوانیم با خواستِ تعیینِ محدودیتِ خود حقیقتاً آزاد باشیم؟ هگل دادهشدگیِ امور مورد انتخاب توسّط دیگری را آزادیِ حقیقی نمیداند اما مگر در جامعه، بسیاری از گزینهها و انتخابهای ما توسط دیگران محدود نمیشود؟ پاسخ هگل این است که چنین شرایطی اجتنابناپذیر است: جامعه ما را مجبور میکند اما این اجبار همزمان زندگی، شخصیت و خودآگاهیِ ما را ممکن میکند و همچنین طُرق مختلف معیّنی را میگشاید که میتوانیم تواناییهای خود را در محمل آنها تجلّی دهیم. با تصدیق این مطلب، ناگاه جامعه و قید و بندهایش به چیزی نه چندان بیگانه و جبّار بدل میشوند و آنچه ما را «تعیین» میکند دیگر امری «بیرونی» نخواهد بود. [بنابراین] خواستِ تعیّن و محدودیّت، [همان] خود-تعیّنبخشی و تحدیدِ خویش است.
کوتاه سخن هگل از ما میخواهد که شرایط اجتماعی را نه چونان محدودیتِ آزادیمان بلکه به مثابه عاملِ مقوّمِ کیستی خود و بنیان و امکان انتخابهای آزادانهی خویش ببینیم. جامعهای که من در آن بسر میبرم میتواند مرا به انحای مختلف مقیّد کند، اما همچنین ممکن است برخی از این محدودیتها برایم مفید واقع شوند و نیز ممکن است برخی از آنها امکان تحقّقِ قابلیتهای متعدّدم – حتّی خوشبختیام – را فراهم آورند. زندگانیِ ما در جامعهی مدرن تحت انقیاد قوانین و مقرّرات بیشماری است و چهبسا در مواقعی مشتاقِ «بازگشت به زندگیِ بدوی» باشیم امّا خودِ ایدهی بازگشت به زندگیِ نخستین و طبیعی در کجا جز در جامعهی مدرن که ما را از تلاشِ هرروزه برای معاش و بقا رها ساخته قابل طرح است؟ بله ما محدود و مقیّدیم امّا محدودیتهای ما امکان چیستیِ حاضر و آیندهی ما را فراهم میکند. مادامیکه این محدودیتها را در معنایی منفی در نظر بگیریم، در انقیاد هستیم چرا که در شرایطی بسر میبریم که واقعیّت در برابرمان سختایستی میکند. تکرار میکنم آزادیِ حقیقی تنها با تصدیقِ محدودیّتها میسّر است: یکی شدن با جهان پیرامون و فهم آن به مثابه بنیانِ وجود خود ما.
نافذترین و عمیقترین پرداخت هگل به مسئلهی آزادی انسان در آخرین اثر منتشر شدهاش ” فلسفهی حق” یافت تواند شد.
“The Hegel Dictionary”
Glenn Alexander Magee
Continuum international publishing group
میلاد عزیزی